و چه محتاجم من
به هوایی دیگر
به فراموش شدن
به صدایی مرموز
به نوایی در سوز
به یک دو بیت از خیام
که رهایم کند از ماتم ایام
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم!
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من
آرام
آرام
خش خش گاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا...؟
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت
من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست
اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !
وبه یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما...
این بغض گران صبرچه میداند چیست؟؟؟؟